مرگ

باور نکردنی است دیشب را در آغوش مادر تا سحر به صبح رسانده باشی وحالا پیکر خونینش را در آغوش بگیری با هیچ انصافی قابل قیاس نیست بازهم دلگرفته ام برای کودکان غمگین سرزمینم وباز دلم می خواهد خدا لالایی اش را برای اینان بخواند تا به آرامش ابدی برسند وباز مثل همیشه دستان  من ناتوان در یاری رساندن  . نمیدانم چند بار گفته اند هل من ناصر ینصرنی........

پ:اتوبوسی در راه یزد -تهران واژگون شد وتعدادی کودک   راازدست داده اند شدند.

با خدا

اتفاق پشت اتفاق سال غریبی است سال ۸۷ نه پایان خوش ۸۶ نه شروع تلخ ۸۷. ترسم از انتهای این سال است .دچار سستی شده ام تلاش می کنم تا خودم را پیدا کنم نمی توانم می خواهم از هر چه که وابستگی یک سویه است رها شوم می خواهم در زمان سیال باشم بی هیچ زیاد وکمی می خواهم نشنوم در عین شنیدن وبینم در حال ندیدن می خواهم لحظاتم رااز پشت هزاران آرزوی به بن بست رسده فریاد کنم میخواهم آب شوم در گستره افق می خواهم می خواهم به آسمان ها به نزد خدایان بروم داد ها را بستانم می خواهم پیشتر از فرشتگان به ملکوت رسم می خواهم پیش خدا روم ودر سکوت برایش واگویه کنم آنچه که راه گلویم رااین روزهابسته است ............

این روزها

تو که میدونی که این روزا چه غمی رو دارم تحمل می کنم  پس چرا بامن این کارو می کنی تو اون بالا نشستی ومی بینی که چه می کشم و.....................

 

پ:تو خوب می دونی چی می خوام بگم پس چرا بنویسم

دوستی

امروز هم مثل دیروز غم دارم وهوای لزج این جا در گلویم گیر کرده یه بغض فروخورده مثل حوای از بهشت رونده دارم اما من هوس سیب نکرده بودم من فقط از خدا کمک خواستم واون به من نه گفت شاید با من قهر کرده شاید منو فراموش کرده شاید من دیگه بنده اون نیستم وبنده کس دیگه ای شدم الان که دارم می نویسم گریه ام گرفته دیشب هم گریه کردم بهترین دوستی رو که داشتم بهم گفته خوشحاله که به من نه گفته

 

 

 

پ :من همیشه سعی کردم یار باشم دوستم نه بار