خانه عناوین مطالب تماس با من

حوای بغض کرده

حوای بغض کرده

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • آدمی
  • توهم
  • نور
  • چه چه
  • زیارت
  • روزای هفته
  • درمونده
  • یه روز تلخ
  • [ بدون عنوان ]
  • برای تو
  • مرگ
  • با خدا
  • این روزها
  • دوستی

بایگانی

  • شهریور 1387 1
  • تیر 1387 13

آمار : 5548 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • آدمی جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1387 17:41
    آدمها وحواها تغییر کرده اند .مث همیشه حواها پست تر از آدما خودشون رو نشون میدن.نمیدونم چرا ما ها که نمی توونیم خوبی کنیم چرا داریم رسم خوبی کردن رو ، ور می اندازیم .ذهن حوایی ام سخت درگیر .من دارم به اون آدم طبقه بالا فکر می کنم که چطور دلش می آد دل یه حوای یتیم رو بشنکه. من حالم جهنمیه
  • توهم دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1387 14:42
    مدتهاست که حوا فکر می کنه که رو هیچ کس نباید حساب کنه وفقط باید خودش باشه وخودش هر کی هست ،هست اما برای خودش حوا تو ، هم از این همه توهم بیرون بیا.
  • نور شنبه 29 تیر‌ماه سال 1387 18:28
    درون چشمان حوا قابی است که گرداگرد انرا سایه های وحشت در آغوش گرفته وحتی در اعماقش سرابی از نور نیست.هر چه پیش می راند گویی بیشتر فرو میرودواورا بارها این لحظات تلخ کشته است . پ:جفنگیات
  • چه چه یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1387 13:56
    حوا می خواهد بنویسد اما نمی داند از چه از تکرار آن همه گفتنی های تاسف بار خسته شده ومی خواهد به ِآسمان رود.
  • زیارت چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1387 13:46
    امروز برای زیارت حوا به امام زاده صالح رفت دعا کرد گریه کرد گلایه کرد بهش از اینکه خدا داره فراموشش می کنه یا اینکه دیگه اون برای خدا اهمیت نداره .حوا دعا کرد که آدم جلوش شرمنده نشه.یعنی خدا کنه که هیچ آدمی جلوی هیچ حوایی خجالت زده نشه .حوا بعد زیارت سبک شده بود قول گرفته از امامزاده صالح که حرفاشو پیش خدا ببره.
  • روزای هفته سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1387 12:51
    حوا از زمین خسته شده از آدماش از هر چیزی که دور وبرش هست .حوا شاید امروز دلتنگ تر از همیشه باشه .حوا سرکار نرفته وگیجه نمی دونه باید چکار کنه .اون یه بی عرضه تمام عیار شده نه نه نه این طوری نگو اون به خاطر خیلی چیزا دلش شکسته و اعتماد به نفسش رو از دست داده یه چیزی بگم نخندید حوا چپ و راستش رو هم گاهی فراموش می کنه...
  • درمونده دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 19:28
    حوا بین ماندن ورفتن مانده .حوا دلتنگ روزهای بهشتیه . حوا غصه دار غصه های بی پایانشه. حوا به یه جای جدیدتر کاری بصورت آزمایشی رفته وبا اونکه تلاش کنه می توونه اما اعتماد به نفسش رو از دست داده . حوا مادر داره برعکس حوای اولین ودلتنگ بوییدنشون هست .
  • یه روز تلخ دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 12:08
    آدم دیگه آدم نیست .آدم نه تنها از بهشت رانده شده بلکه از دل من هم رانده شده .من یه حوای غمگین ودلتنگم در زمین تنهایم وآدم هم با کارهایش به تنهاییم می افزاید آدم را دوست ندارم دیگر نه بهشت می خواهم نه میوه ممنوعه .آدم دیگه آدم نیست.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 16:33
    حوا به جای جدیدی رفته نگران خیلی چیزهاست .حوا حالش بهتر شده اما خوب نشد هنوز هم جای زخمه ها روی دلش مونده هنوزم دلنگرون خیلی چیزاست. حوا دلش یه خیلی سیب از بهشت می خواد.
  • برای تو چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 13:54
    حوافکر میکنه خدا باهاش داره آشتی می کنه داره از طریق آدماش یه کارایی می کنه برای بهتر شدن موقعیت . حواهمین جا توی این صفحه مجازی خدایا اعتراف می کنه که گاهی خر می شه ونسبت به درگاه ربو بیتت اراجیف می گه ولی حوا به خدا می که تو مرا ببخش که جز بخشندگی در مرام تو نیست وجز تو هم مرا یاوری واقعی نیست.
  • مرگ سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 16:22
    باور نکردنی است دیشب را در آغوش مادر تا سحر به صبح رسانده باشی وحالا پیکر خونینش را در آغوش بگیری با هیچ انصافی قابل قیاس نیست بازهم دلگرفته ام برای کودکان غمگین سرزمینم وباز دلم می خواهد خدا لالایی اش را برای اینان بخواند تا به آرامش ابدی برسند وباز مثل همیشه دستان من ناتوان در یاری رساندن . نمیدانم چند بار گفته اند...
  • با خدا شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 12:11
    اتفاق پشت اتفاق سال غریبی است سال ۸۷ نه پایان خوش ۸۶ نه شروع تلخ ۸۷. ترسم از انتهای این سال است .دچار سستی شده ام تلاش می کنم تا خودم را پیدا کنم نمی توانم می خواهم از هر چه که وابستگی یک سویه است رها شوم می خواهم در زمان سیال باشم بی هیچ زیاد وکمی می خواهم نشنوم در عین شنیدن وبینم در حال ندیدن می خواهم لحظاتم رااز...
  • این روزها دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 13:12
    تو که میدونی که این روزا چه غمی رو دارم تحمل می کنم پس چرا بامن این کارو می کنی تو اون بالا نشستی ومی بینی که چه می کشم و..................... پ:تو خوب می دونی چی می خوام بگم پس چرا بنویسم
  • دوستی یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 12:45
    امروز هم مثل دیروز غم دارم وهوای لزج این جا در گلویم گیر کرده یه بغض فروخورده مثل حوای از بهشت رونده دارم اما من هوس سیب نکرده بودم من فقط از خدا کمک خواستم واون به من نه گفت شاید با من قهر کرده شاید منو فراموش کرده شاید من دیگه بنده اون نیستم وبنده کس دیگه ای شدم الان که دارم می نویسم گریه ام گرفته دیشب هم گریه کردم...